سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالار شهیدان به کارزار مى رود - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالار شهیدان به کارزار مى رود - بی پلاک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  • درباره یه بی پلاک

    بی پلاک
    حاج نعمت
    روزی در ذهنم نقش بست که خیلی کوچک بودم. هنوز خاطراتی از سیمایش در پس زمینه دلم خودنمایی می‏کند و همچون خاطراتی که از بهشت -قبل از اخراج خانواده مان- در وجودم غلیان می کند، آرام بخش آنات و لحظات تاریک زندگیم شده است. ...اما او هم همانند پدران دیگر زود پر کشید. خیلی زود. مثل همت مثل باکری مثل ناصر کاظمی مثل عبدالحسین برونسی مثل ... عجیب دوستش دارم این گمشته بی‏مزار را که امروزه مفقود الاثر می‏خوانندش. راست می‏گویند؛ چرا که نخواستیم بر دلمان تاثیری بگذارند.مفقود الاثر. ... و امروز به اسم او قلم می‏زنم ..:: حاج نعمت ::.. فامیلیش؟؟؟ اصلا مهم نیست.وقتی خودش عشق می‏کند با این فاطمی بودن ،این گمنامی،بگذار بگذریم. *********************** در اینجا: آنچه مورد نیاز مادحین است خواهید یافت. اشعار،سرود، و مراثی اهل بیت(علیهم السلام) که دارای غنای معنایی است به همت شاعر عزیز آقای رضا تاجیک جمع‏آوری می‏گردد. در این مجموعه تلاش شده تا آنچه مورد نظر پیر و مرادمان حضرت سید علی آقای خامنه ای دامه توفیقاته می‏باشد لحاظ شود. .::«تا چه قبول افتد و چه در نظر آید»::.
  •  پرچم بی پلاک


  •  پرچم عشاق











  •  اشتراک در وبلاگ


  •  

    بی پلاک
    آنکه جامه دانش بپوشد، عیبش از مردم نهان ماند [امام علی علیه السلام]
  • سالار شهیدان به کارزار مى رود
    نویسنده: حاج نعمت سه شنبه 86/10/18
  • سالار شهیدان به کارزار مى رود

     پس از آن که اصحاب و یاران به شهادت رسیدند ، حسین ( علیه السلام ) لشکر را به جنگ طلبید و هر کس را که مقابل او مى رفت به قتل مى رسانید ، تا آنکه عدهء زیادى از آنان را کشت . در حال کارزار مى فرمود : " کشته شدن در راه خدا بهتر است از زیر بار ننگ رفتن ، و عار و ننگ بهتر از دخول در آتش دوزخ مى باشد " . یکى از راویان مى گوید : به خدا قسم هرگز ندیده بودم کسى را که سپاه دشمن او را احاطه کرده باشند و فرزندان و اهل بیت و اصحاب او کشته شده باشند ، با این حال ، قویدل‌تر و نیرومندتر از حسین ( علیه السلام ) بوده باشد . همین که آن لشکر ، بر او حمله مى کردند ، شمشیر مى کشید و بر آنان حمله مى کرد و آنها همانند گلهء گرگ زده ، پراکنده مى شدند . حضرت بر آن جماعت - که شمارهء آنان به سى هزار رسیده بود - حمله مى کرد و آنان چون ملخهایى که پراکنده مى شوند ، از مقابل وى فرار مى کردند و سپس به مرکز خود برمىگشت و پیوسته بر زبانش ورد " لا حول ولا قوة الا بالله " بود و پیوسته با آنان مى جنگید ، تا آنکه لشکریان ، بین او و خیمه‌ها حایل شدند . حسین ( علیه السلام ) فریاد زد : " واى بر شما اى پیروان آل ابى سفیان ! اگر دین ندارید و از روز معاد هم نمى ترسید ، پس لا اقل در دنیاى خود آزادمرد باشید و به اصل و حسب خود رجوع کنید ، اگر عرب هستید ، آن گونه که خود گمان دارید " . شمر فریاد کشید : " اى پسر فاطمه چه مى گویى ؟ " فرمود : " من با شما جنگ مى کنم و شما با من مى جنگید . زنان که گناهى ندارند . تا من زنده هستم نگذارید سرکشان و نادانان و طاغیان شما ، متعرض حرم من شوند " . شمر گفت : " این مطلب را قبول کردیم " . ولى همگى آمادهء جنگیدن و کشتن او شدند . حسین ( علیه السلام ) به آنان حمله‌ور شد و لشکر نیز حمله را آغاز کرد . در آن موقع حسین ( علیه السلام ) جرعهء آبى مىطلبید ، ولى مضایقه کردند و او را آب ندادند ، تا هفتاد و دو زخم بر بدن شریفش ‹ صفحه 646 › وارد شد . چون ضعف بر او غلبه کرد ، لحظه‌اى ایستاد تا استراحت کند . همان طور که ایستاده بود سنگى بر پیشانى او اصابت کرد و خون از پیشانى‌اش جارى گشت . دامان جامهء خود را گرفت که خون را از پیشانى پاک کند . ناگاه تیر سه شعبهء زهر آلودى رسید و در قلب آن حضرت فرو رفت . حسین ( علیه السلام ) فرمود : " بسم الله و بالله وعلى ملة رسول الله " سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و گفت : " خداوندا ! تو مىدانى که این لشکر کسى را مىکشند که جز او ، پسر دختر پیغمبرى بر روى زمین وجود ندارد " . پس از آن دست برد و تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جارى گردید و از اثر آن ، قدرت جنگ از او سلب شد و متوقف شد ، ولى هر کس که نزدیک او مى آمد ، براى این که نزد خدا ، خون حسین را به گردن نگیرد ، از او دور مىشد تا آنکه شخصى از قبیلهء کنده که او را مالک بن نسر مى گفتند ، نزد حسین ( علیه السلام ) آمد و زبان به دشنام او گشود و با شمشیر بر سر آن حضرت زد که عمامه را شکافت و بر سرش نیز وارد آمد و عمامه‌اش پر از خوش شد . حسین ( علیه السلام ) دستمالى جست و بر سر خود بست و عرقچینى یافت و بر سر نهاد و عمامه بر سر بست . سپاه ابن زیاد کمى مکث کردند و دوباره برگشتند و اطراف او را گرفتند .


  • از قلب شکسته ات برایم بنویس ( )